جدول جو
جدول جو

معنی نماز کردن - جستجوی لغت در جدول جو

نماز کردن(غِ کَ دَ)
تصلیه. (دهار). تسبیح. (تاج المصادر بیهقی). نماز خواندن. نماز گزاردن. نماز گذاشتن. فریضۀ صلاه ادا کردن: باز منصور برخاست پس از آنکه او (بومسلم خراسانی) کشته شد دو رکعت نماز کرد. (تاریخ سیستان). امیر محمود میان دو نماز از خواب برخاست و نماز پیشین بکرد. (تاریخ بیهقی). نماز زیاده کردن کار پیرزنان است و روزه افزون داشتن صرفۀ نان. (خواجه عبداﷲ انصاری).
سپس یار بد نماز مکن
که بخفته ست مار در محراب.
ناصرخسرو.
بخورم گر ز دست توست نبید
نکنم گر خلاف توست نماز.
سعدی.
پارسایان روی در مخلوق
پشت بر قبله می کنند نماز.
سعدی.
نگفتی که قبله است خاک حجاز
چرا کردی امروز از این سو نماز.
سعدی.
ای کبک خوش خرام که خوش می روی به ناز
غره مشو که گربۀ عابد نماز کرد.
حافظ.
، نماز بردن. تعظیم کردن. سجده کردن. سر به احترام فرودآوردن. کرنش کردن: بدان جامه پیش کیکاوس اندر رفت و هیچ نماز نکرد و گفت نه سلام و نه سجده تو را. (مجمل التواریخ). رجوع به نماز بردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نمای کرین
تصویر نمای کرین
نمای کرین (Crane Shot) در زبان سینما و فیلم سازی به تکنیکی اشاره دارد که از یک دستگاه کرین یا بوم (crane or boom) برای حرکت دوربین به ارتفاع و یا در نواحی دورتر از زمین استفاده می کند. این تکنیک به کارگردان امکان می دهد تا دیدگاه دوربین را از یک زاویه بالا، یا به طور عمومی در نواحی دورتر از صحنه، نمایش دهد.
ویژگی های نمای کرین عبارتند از:
1. زاویه دید بالا : این تکنیک به دوربین اجازه می دهد که از یک زاویه بالا به صحنه نگاه کند، که اغلب ارتباطات و تعاملات بین شخصیت ها و یا جزئیات فضایی را به نمایش می گذارد.
2. حرکت آزاد : با استفاده از دستگاه کرین، دوربین می تواند به آسانی حرکت کند و از زوایای مختلف و در ارتفاع های مختلفی به صحنه نگاه کند، که این امر به کارگردان امکان می دهد تا جلوه گری های خاصی را ایجاد کند.
3. استفاده در صحنه های گسترده : نمای کرین معمولاً در صحنه هایی که نیاز به نمایش گسترده از مکان یا فعالیت هایی از بالا داریم، به کار می رود، مانند مناظر طبیعی، تجمعات بزرگ، و یا حتی صحنه های عمومی.
4. استفاده برای ایجاد حساسیت بصری : این تکنیک می تواند برای ایجاد حساسیت بصری، افزایش تنوع تصاویر، و یا جلوه گری های ویژه در صحنه ها استفاده شود، زیرا به دوربین اجازه می دهد تا به جزئیات بیشتری توجه کند و فضای بصری را بهتر به نمایش بگذارد.
نمای کرین به عنوان یکی از تکنیک های مهم در فیلم سازی برای ایجاد دیدگاه های جالب و زاویه های دید مختلف در صحنه ها استفاده می شود و نقش مهمی در ایجاد تاثیر و جلب توجه تماشاگران دارد.
نمایی که با دوربین روی کرین (جرثقیل ویژه) گرفته می شود. به نمای کرین نمای جرثقیلی نیز گفته می شود.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از نهان کردن
تصویر نهان کردن
پنهان ساختن، نهان کردن، نهفتن، پنهان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نماز بردن
تصویر نماز بردن
به خاک افتادن و سجده کردن
فرهنگ فارسی عمید
(غُ کَ دَ)
پاک کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). شستن. تطهیر کردن. آب کشیدن. پاکیزه کردن. غسل دادن:
تا بر کف پای تو تواند مالید
دل را همه شب دیده نمازی می کرد.
عسجدی.
و اگر این مقیم را دسترس آن باشد که وی را جامۀ نو سازد تقصیر نکند و اگر نباشد تکلیف نکند همان خرقۀ وی را نمازی کند تا چون از گرمابه برآید درپوشد. (کشف المحجوب).
گوزنی که با شیر بازی کند
زمین جای قربان نمازی کند.
نظامی.
و جامه پاره های کهنه برچیدندی و نمازی کردندی واز آن ستر عورت ساختندی. (تذکرهالاولیاء ج 2 ص 294).
هرچ آن شود پلید نمازی کنند از آب
آب ار شود پلید نمازیش چون کنند.
امیرخسرو (از آنندراج).
من اینجا جامه ها کردم نمازی
خجندی گر ز رومی شست دفتر.
نظام قاری.
دلا به خون دگر دامنی نمازی کن
در آب دیدۀ من خیز و آب بازی کن.
علی قلی بیگ (از آنندراج).
، صاف نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج). از آلایش پاک داشتن. سره کردن. (فرهنگ فارسی معین) :
نمازت را نمازی کن به هفت آب نیاز ار نه
نمازی کاین چنین نبود جنب خوانند اخوانش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 214)
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ پَ تَ)
پرستش کردن. عاجزی نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج). خم شدن یا به خاک افتادن به قصد تعظیم در برابر شاهی یا بزرگی دیگر. رکوع. دوتا شدن. خم شدن، علامت تعظیم وبندگی را. سجده کردن. تعظیم کردن. رکوع کردن. (یادداشت مؤلف). به خاک افتادن. نماز آوردن:
تو را اگر ملک چینیان بدیدی روی
نماز بردی و دینار برپراکندی.
شهید بلخی.
بیامد گو دست کرده دراز
به پیش اندرآمد ببردش نماز.
دقیقی.
به آیین شاهان نمازش برید
به پیش و پس تخت او منگرید.
دقیقی.
و مر ملوک خویش را نماز برند (یغمائیان) عوام و خواصشان. (حدود العالم) .و طبیبان را بزرگ دارند و هرگه که ایشان را ببینند نماز برند. (حدود العالم). هرچیزی را که نیکو بود و عجب بود نماز برند. (حدود العالم).
فراوانش بستود و بردش نماز
همی بود پیشش زمانی دراز.
فردوسی.
فرستاده شد چون به تنگی فراز
زبان کرد گویا و بردش نماز.
فردوسی.
چو بر بام آن باره بنشست باز
بیامد پری روی و بردش نماز.
فردوسی.
رسولان اندرآمدند و نماز بردند. (تاریخ سیستان).
نمازش برد و پوزش کرد بسیار
که پیشت آمدم بر پشت رهوار.
(ویس و رامین).
بگفت این و نمازش برد و برگشت
سرای شاه از آن زیر و زبر گشت.
(ویس و رامین).
به پای ایستادی و بردی نماز
زدی چنگ و رفتی سوی تخت باز.
اسدی.
بیامد بر جم شه سرفراز
ز دور آفرین کرد و بردش نماز.
اسدی.
چو فغفور را دید شد پیشباز
نشانداز بر تخت و بردش نماز.
اسدی.
چو در قبه رفتند هر ده فراز
به ده جای بردند هر ده نماز.
شمسی (یوسف و زلیخا).
جز بر صاحب اجل منصور
آنکه مهرش برد ز چرخ نماز.
مسعودسعد.
هیچ نماز نبرد برسان دیگران، بخت نصر گفت چرا تهنیت ملوک نکنی. (مجمل التواریخ).
شهی که بارگه اوست سجده گاه ملوک
همی برند بر آن سجده گه ملوک نماز.
سوزنی.
چون چرخ در رکوع و چو مهتاب در سجود
بردم نماز آنکه مرا زیر بار کرد.
خاقانی.
رخش چون لعل شد زآن گوهر پاک
نمازش برد و رخ مالید بر خاک.
نظامی.
در گنج بر وی گشایند باز
به جای سکندر برندش نماز.
نظامی.
خردمند چون نامه را کرد باز
به شاه جهان داد و بردش نماز.
نظامی.
گرت سلام کند دام می نهد صیاد
ورت نماز برد کیسه می برد طرار.
سعدی.
، اطاعت کردن. فرمان بردن. (یادداشت مؤلف) :
که از تخمۀ تور و از کی قباد
یکی شاه سر برزند بانژاد
جهان را به مه روی آید نیاز
به ایران و توران برندش نماز.
فردوسی.
نمازت برد چون بشوئی ازاو دست
وز او زار گردی چو بردی نمازش.
ناصرخسرو.
، نماز خواندن:
چون تو محراب دیگران گشتی
ما به جای دگر بریم نماز.
اوحدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ عَ کَ دَ)
غنج. تدلل. (تاج المصادر بیهقی). دلال. (دهار). داله. ادلال. عشوه گری. رجوع به ناز شود، تفاخر. استکبار. خودنمائی. تکبر:
یارب این نودولتان را بر خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند.
حافظ.
، بی رغبتی نمودن. امتناع کردن. مقابل نیاز کردن:
که ناز کردن معشوق دل گداز بود.
لبیبی.
چو شش ماه از جدائی درد خوردم
روا بود ار زمانی ناز کردم.
(ویس و رامین).
چشم رضا و مرحمت بر همه باز می کنی
چونکه به بخت ما رسد این همه ناز می کنی.
سعدی.
بکن چندانکه خواهی ناز بر من
که من دستت نمی دارم ز دامن.
سعدی.
پیش کسی رو که طلبکار تست
ناز بر آن کن که خریدار تست.
سعدی.
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت.
حافظ.
و رجوع به ناز شود.
- ، ناز کردن کسی را، دست مالیدن بر سر و روی کسی، نمودن محبت و شفقت را یا به قصد تسکین هیجان اندوه و غمی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نثار کردن
تصویر نثار کردن
شاباش کردن، افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامزدکردن
تصویر نامزدکردن
نام بردن، تعیین کردن شخصی رابرای کاروشغلی: (که خدای خلاف نکندهنگامی که نامزدکندیاوعده ای که دهد)، تعیین کردن کاروشغلی ومحل وماموریت برای کسی یا گروهی: یکی لشکری نامزد کردشاه کشید آن گهی تور لشکر براه، درنظرگرفتن پسریادختربرای زناشویی با همسر آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامه کردن
تصویر نامه کردن
نامه نوشتن: (وچاکر او ابومنصور المعمری بفرمان اونامه کردوکس فرستاد بشهرهای خراسان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماع کردن
تصویر سماع کردن
پایکوبی و رقص کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو فرستادن وخش فرستادن، پایین کشیدن، پست کردن از بالا بپایین آوردن، پست کردن، وحی فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازش کردن
تصویر نازش کردن
نازیدن، بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتاز کردن
تصویر ممتاز کردن
برگزیدن انتخاب کردن، مزیت دادن برجسته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
باز کردن (در و مانند آن) گشادن گشودن، بستن (در و مانند آن) مسدود کردن (از اضداد) : حضور مجلس انس است و دوستان جمعند و این یکاد بخوانید و در فراز کنید. (حافظ)، نزدیک کردن، پیش آوردن پیش بردن، بنا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمازی کردن
تصویر غمازی کردن
سخن چینی کردن سعایت غمز
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی تراز کردن هموار کردن برابر کردن هموار کردن برابر کردن مسطح کردن، نقش کردن بر جامه تطریز
فرهنگ لغت هوشیار
نشان گذاشتن علامت گذاشتن، توقیع کردن برنامه و مکتوب، مهر کردن امضا کردن: و تا دست بکار برد پای فرازمین نکرد قلم تا بر کاغذ نهاد قلم در ملک کشید و تا نشان کرد علامت خیر کس ندید، انگشتری یا حلقه برای دختر نامزد خریدن و در انگشت وی کردن بنشانی نامزدی نامزد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
میل داشتن هوس کردن: اوگفت: مراتونه افکندی مراخدای توافکندکه کس پشت مرابرزمین نیاوردولیکن اگرنشاط کنی دگربارکشتی بگیرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباز کردن
تصویر انباز کردن
شریک کردن، اشتراک، قرین کردن، همراه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمام کردن
تصویر تمام کردن
به پایان بردن، مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمیز کردن
تصویر تمیز کردن
فرق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تعیین کردن پستی و بلندی سطح چیزی، هموار کردن سطح زمین مسطح ساختن زمین یا چیزی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
ممتد کردن طولانی کردن، چیزی را پهن کردن گستردن، شکنجه کردن بفلکه بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغاز کردن
تصویر آغاز کردن
ابتداء، بنیاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگماز کردن
تصویر بگماز کردن
مجلس شراب داشتن، مهمانی کردن ضیافت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنداز کردن
تصویر بنداز کردن
مباشرت کردن جماع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمازکردن
تصویر نمازکردن
بجا آوردن نماز نماز گزاردن
فرهنگ لغت هوشیار
پاک کردن (جامه و غیره) تطهیر: دانشمند گفت: جامه ها نمازی کنیم و کفنها که باب بر آورده ایم در گردنهااندازیم، از آلایش پاک داشتن سره کردن: نمازت را نمازی کن بهفت آب نیاز ارنه نمازی کاین چنین نبود جنب خوانند اخوانش. (خاقانی)، نماز گزاردن: خدای تو جهانی پر فرشته همه از فیض روحانی سرشته فرستاد اینت لطف کارسازی که تا کردند برخاکم نمازی. (اسرارنامه عطار) مقابل نا نمازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاق کردن
تصویر نفاق کردن
دو رویی کردن آشتی وا نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناز کردن
تصویر ناز کردن
((کَ دَ))
از روی عشوه و ناز خودداری کردن، کرشمه آمدن، به خود بالیدن و فخر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نماز بردن
تصویر نماز بردن
((~. بُ دَ))
تعظیم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیاز کردن
تصویر نیاز کردن
((کَ دَ))
درخواست کردن، التماس نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازل کردن
تصویر نازل کردن
فرو فرستادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نهان کردن
تصویر نهان کردن
اخفاء
فرهنگ واژه فارسی سره